داشتم فکر می کردم با مقایسه دو موقعیت زیر میشه به نتیجه های جالبی رسید:

 

فرض: شکلات برای سلامتی دندان بچه ها مضره

موقعیت اول (مادر عادی):

این مادر مثل بقیه مادرهای عادی با تصور اینکه باید به صلاح بچه هاش عمل کنه اونها رو همواره از خوردن شکلات منع می کرد، معمولا براشون شکلات نمی خرید و فقط وقتی بهشون می داد که بچه ها در چیزی موفق می شدن یا کاری رو که اون ازشون انتظار داشت رو به درستی انجام می دادن و دادن شکلات پاداش اعمال اونها بود، همین باعث شد که شکلات عملا یک خوراکی کمیاب و ارزشمند برای بچه های اون باشه.

 بچه های عادی همواره دنبال شکلات بودن و اگه مقدارش کم بود با هم سرش دعوا می کردن، و اگه مقدار زیادی شکلات پیدا می کردن با وجود اینکه مادر عواقبش رو بهشون تذکر داده بود چون براشون ارزشمند و دست نیافتنی محسوب میشد با بی توجهی تا جایی که می تونستند می خوردند و عواقبش رو می پذیرفتند...

 

موقعیت دوم(مادر بد):

 مادری که در افکار عمومی سلامتی بچه هاش براش مهم نبود، چرا؟ چون اون بچه هاش رو آزاد گذاشته بود که هر کاری که بخوان به هر اندازه که بخوان انجام بدن و خودشون از اتفاقات به تجربه جدید دست پیدا کنن. اون در افکار عمومی یه مادر بد بود چون اجازه می داد بچه هاش اشتباهات گذشتگان رو تکرار و خودشون به اون تجربه ها دست پیدا کنند. این مادر شکلات یا چیز دیگه ای رو از بچه هاش منع و قایم نمی کرد و "شکلات" برای بچه های اون دیگه یه خوراکی خاص و دست نیافتنی نبود بلکه بی ارزش بود چون اون بچه ها به اندازه کافی تجربه خوردن اون رو داشتند و عواقبش رو تجربه کرده بودن بنابراین خودشون از اون کناره گیری می کردن ...

 

توی زندگی "شکلات" رو نمیشه به هر چیزی ولی بازم به چیزهای زیادی میشه تعمیم داد 🙂

تصور عموم جامعه به مادر لقب "بد" یا "عادی" رو میده ...