۳ مطلب در آذر ۱۴۰۲ ثبت شده است.

یک بعد از ظهر عادی بود دقیقا مثل روزهای دیگه. همگی طبق معمول مشغول انجام دادن کارهای خودشان بودند و من هم توی اتاقم برای آینده ای که هنوز که هنوزه از راه نرسیده است، تلاش می کردم.

فضانورد

آقای خاکستری از وقتی که بدنیا امد عاشق آسمان بود. شبها کنار پنجره اتاقش می نشست و به ماه بزرگ و روشن خیره میشد و آرزو می کرد که وقتی که بزرگ شد یه فضانورد بشه.

بیابان

در بیابان به دنبال چشمه امید می گشت. چون تشنگی زیاد بهش فشار آورده بود و تحملش رو از دست داده بود.